• امروز : جمعه - ۹ آذر - ۱۴۰۳
  • برابر با : Friday - 29 November - 2024
7

می آیم تا تو را بکشم: روایتی از وحشت یک گروگان

  • کد خبر : 5149
  • ۲۱ تیر ۱۴۰۲ - ۱۰:۳۵
می آیم تا تو را بکشم: روایتی از وحشت یک گروگان
تریبون تبریز: "یسلم الطائب" در خارطوم توسط شبه نظامیان سودانی به اسارت گرفته شد. او وحشتی را که در دوران به اسارات گرفته شدن تجربه کرده بود را روایت می‌کند.

عید فطر بود حوالی ساعت ۳ بعدازظهر بود که “یلسم” شنید یک نفر گفت: “تیم ترور رسیده است”. “یسلم الطائب” تاجر سودانی ۴۹ ساله با تابعیت هلندی و بریتانیایی توسط نیرو‌های پشتیبانی سریع شبه نظامی سودان (RSF) تحت فرماندهی “محمد حمدان دقلو” ملقب به “حمیدتی” به گروگان گرفته شد و به پایگاه نظامی خارطوم انتقال یافت. در کنار او کسی بود که طائب او را فقط با عنوان “دکتر” می‌شناخت مردی محجوب که به او گفته بود دکترای امور مالی دارد و برای یک بانک برجسته کار می‌کند، اما هیچ چیز دیگری درباره اش نمی‌دانست. هر زمانی که طائب می‌خواست با او صحبت کند با یک پاسخ مواجه می‌شد:”ساکت شو”!

او با شنیدن صدای باز شدن قفل در با خود گفت:”همه چیز تمام شد” و گمان کرد که کشته خواهد شد. او می‌گوید: “چهار مرد وارد شدند. چهره ترسناکی داشتند. عمامه به سر داشتند و تفنگ‌های کلاشنیکف در دست گرفته بودند. بر روی کمرشان هفت تیر و دو چاقو داشتند”.

یکی از آنان به سمت دکتر رفت و به او گفت: “حاتم بیا وقت تو فرا رسیده است”. این آخرین باری بود که طائب هم سلولی اش را می‌دید. وقتی حاتم را می‌بردند یکی از آن مردان به طائب گفت: ” آنجا را نگاه کن، قرآن هست شروع کن به خواندن وقتی کارمان با این تمام شد به سراغ تو خواهیم آمد”. با این وجود، آنان هرگز این کار را نکردند. طائب بحث و جدل را در حیاط بیرون اتاق اش شنید. آن مردان به حاتم می‌گفتند: “باید دیروز صحبت می‌کردی و اطلاعات را به ما می‌دادی”. پس از آن سکوت برقرار شد و صدای تیراندازی شنیده شد و یک نفر دیگر را آوردند و باز هم صدای مشاجره و دوباره صدای تیراندازی شنیده شد.

طائب بی حرکت مانده بود. او متهم به جاسوسی شده بود و اگر می‌دیدند که در حال حرکت است و سعی می‌کند ببینید چه اتفاقی در حال رخ دادن است می‌توانستند از آن به عنوان مدرکی علیه اش استفاده کنند. وقتی صدای موذن شنیده شد طائب از فرصت استفاده کرد تا ببیند چه اتفاقی افتاده است. او برای وضو گرفتن به دستشویی رفت و مردی را دید که جسدش زیر ملحفه بر روی زمین افتاده بود.

کمی بیش از دو ماه بعد؛ “یسلم الطائب” اکنون در لندن است و دور از گروگان گیران خود به سر می‌برد. با این وجود، به یاد آوردن خاطرات ۱۵ روز در گروگان بودن در دست نیرو‌های تحت امر حمیدتی باعث اضطراب اش می‌شود.

جنگ سودان در ساعات اولیه ۱۵ آوریل آغاز شد. هفته‌ها تنش‌ها بین ارتش عادی به رهبری ژنرال “عبدالفتاح البرهان” و نیرو‌های موسوم به واکنش سریع تحت فرمان حمیدتی به جنگی خونین انجامید. هیچ کس به طور قطع نمی‌داند که چه کسی اولین گلوله را شلیک کرده، اما در روز آغاز جنگ جنگنده‌های نیرو‌های واکنش سریع به خارطوم حمله کردند و به نظر می‌رسد نقشه روشنی برای حمله به مقر ارتش جایی که برهان در آن اقامت داشت از قبل برنامه ریزی شده بود.

خارطوم از آن زمان به این سو به میدان جنگ تبدیل شده است، زیرا نیرو‌های تحت فرمان برهان و حمیدتی خیابان به خیابان با یکدیگر می‌جنگند. در غرب سودان در دارفور جنگ دوباره درگیری‌های قومی را شعله ور کرده است و در جنوب سودان گروه‌های شورشی به مبارزه پیوسته و اوضاع را پیچیده‌تر ساخته اند. صد‌ها نفر از اواسط آوریل کشته شده و ۲.۵ میلیون سودانی آواره شدند.

زمانی که “عمر البشیر” دیکتاتور سابق آن کشور که در جریان انقلابی مردمی از قدرت کنار گذاشته شد دوره امیدوار کننده‌ای نسبت به آینده ایجاد شده بود. زمانی بود که طائب پس از سال‌ها دوری از وطن اش دوباره برای تجارت به سودان بازگشت. طائب صبح روز شنبه نه با شلیک گلوله و انفجار در بیرون از خانه بلکه با تماس تلفنی برادرش از خواب بیدار شد و از او پرسید که چه خبر است.

او  می‌گوید:”خانه ام به خوبی عایق شده بود و من صدایی نشنیدم. پرده هایم را کنار زدم و دیدم دود از مقر ارتش بلند شده است”.

خانه طائب که تاجری موفق در عرصه‌های گوناگون از ساخت و ساز گرفته تا عمده فروشی گوشت بود در ریاض منطقه‌ای لوکس در شرق پایتخت سودان واقع شده بود. ریاض به دلیل خیابان‌های آرام اش جایی که جوانان برای تماشای خودرو‌های مدل بالای در حال عبور در آنجا جمع می‌شدند شهرت داشت. برخی از بهترین رستوران‌های شهر در آنجا واقع شده بودند. طائب می‌گوید: “آن جا جایی بود که مردم شهر قرار‌های عاشقانه شان را ترتیب می‌دادند”.

با این وجود، صبح شنبه طائب آن چه از تراس طبقه چهارم خانه اش می‌دید جنگنده‌های نیرو‌های واکنش سریع، وانت‌هایی با سلاح‌های ضد هوایی نصب شده در پشت و کامیون‌های مملو از مهمات و تجهیزات نظامی بودند. او دائما صدای تیراندازی را می‌شنید. او می‌گوید: “زمانی که جنگنده‌ها به سمت یک هواپیمای میگ در حال عبور شلیک کردند آب قطع شد. چیزی برای خوردن وجود نداشت”. طائب می‌دید که نیرو‌های واکنش سریع در خانه همسایگان را می‌کوبیدند و درخواست غذا می‌کردند.

طائب مبتلا به دیابت است. پس از دو روز غذای او در خانه تمام شده بود. پس از آن احساس ناخوشی اش آغاز شد. او می‌گوید: “احساس می‌کردم انگشتان دستان و پاهایم بی حس شده بودند. نشانه‌ای از پایین افتادن قند خون ام بود. آب هم نداشتیم”.

طائب از خانه خارج شد. جنگجویان نیرو‌های واکنش سریع که در حال گشت زنی بودند از او سوالاتی را پرسیدند. یکی از آنان که به گفته طائب ۱۵ سال بیش‌تر نداشت به جنگجوی دیگر گفت:”جیب اش را خالی کن” و سپس یک پاسپورت قرمز رنگ را دیدند. از دید آن جنگجوی نوجوان پاسپورت هلندی بسیار مشکوک بود. او پرسید:”آیا دیپلمات هستید؟ آیا یک جاسوس هستید”؟

طائب به او گفت که پیش از جنگ شرکت اش برای نیرو‌های واکنش سریع کار می‌کرد و چندین پایگاه نظامی از جمله در جنوب خارطوم برای شان ساخته بود. با این وجود، جنگجوی نوجوان بدون توجه به حرف‌های او پیام‌های تلفنی طائب را مورد بررسی قرار داد. یکی از آن پیام‌ها نشان می‌داد که شایعاتی مبنی بر کشته شدن حمیدتی در جریان یک حمله هوایی برای او فرستاده شده است. دیگری پیامی از سوی وزارت خارجه هلند بود که از طائب خواسته بود محل زندگی اش را برای دلایل امنیتی برای شان ارسال کند. فهرست آخرین تماس هایش نشان می‌داد که او با یکی از دوستان اش که افسر سابق اطلاعات و از فرماندهان ارشد ارتش بوده تماس گرفته بود.

آنان طائب را با خود به یک مرکز عملیات بردند. ناگهان مشتی به پشت سرش خورد. افسر بر سر او فریاد زد: “تو مسلمان نیستی، تو خائن هستی، تو منزجر کننده ای”. تسبیح طائب را از جیب اش درآورده و با آن شروع به ضرب و شتم او کردند و سپس به جنگجو گفته شد: “او را بیرون ببرید”. آیا این بدان معنی بود که باید کشته می‌شد؟ طائب می‌گوید:”در آن لحظه من کاملا مطمئن بود که کارم تمام شده است”.

معلوم نیست از زمان شروع جنگ نیرو‌های پشتیبانی سریع چند نفر را جذب کرده اند. تحلیلگران مسائل سودان می‌گویند استقرار در محله‌های مسکونی و بازداشت اهداف غیر نظامی یک استراتژی کلیدی در طول درگیری بوده است. منابع آگاه می‌گویند فعالان دموکراسی خواه روزنامه نگاران، پزشکان، رهبران اتحادیه‌ها و اعضای طبقه بازرگان سودان همگی هدف قرار گرفته اند.

طائب گرسنه و ضعیف شده بود. نیرو‌های واکنش سریع او را به پایگاهی در نزدیکی فرودگاه برد که دفاتری را در خود جای داده بود که پیش‌تر توسط سرویس‌های اطلاعاتی سودان استفاده می‌شد. او در آنجا با “علی داخارو” یک افسر ارشد که به عنوان رهبر شاخه دانشجویی حزب کنگره ملی تحت رهبری “عمر البشیر” رئیس جمهور سابق شناخته می‌شد ملاقات کرد.

داخارو از او پرسید که چرا بیش‌تر از نبرد‌های نیرو‌های واکنش سریع با ارتش حمایت نکرده بود. طائب پاسخ داد:” وقتی با پدرت اختلاف داری او را با چوب کتک می‌زنی”؟ داخارو پاسخ داد:” اوه، تو یک مزاحم هستی همان طور که می‌گویند یک زیردریایی واقعی”. این اصطلاح را گاهی در سودان برای جاسوسان به کار می‌برند. داخارو به طائب گفت که سرنوشت اش در دست او نیست و فقط “رئیس” می‌تواند تصیم بگیرد.

طائب می‌گوید:”منظورش حمیدتی بود”. سپس او را به ساختمانی در مجتمع بردند. طائب می‌گوید در وسط آنجا حیاطی پوشیده شده با سقف فلزی شده بود. در ضلع غربی دو اتاق وجود داشت که با حمام از یکدیگر جدا می‌شدند. دو اتاق دیگر در ضلع شرقی قرار داشتند که بین آن‌ها انباری قرار داشت. در ضلع جنوبی یک کانتینر بنزین قرار داشت که طائب می‌ترسید در جریان حملات هوایی علیه نیرو‌های واکنش سریع مورد اصابت قرار گیرد. پادگانی نیز وجود داشت که اعضای ارتش سودانی در آن نگهداری می‌شدند. تصاویر ماهواره‌ای از این مجموعه ساختمان‌هایی مشابه ساختمان‌ی توصیف شده توسط “طائب” را نشان می‌دهند.

به نظر می‌رسید طائب در جایی قرار داشت که اسیران برجسته‌ای را می‌آوردند یا دست کم کسانی که مطمئن نبودند باید با آنان چه کنند. طی دو هفته بعد طائب گروهی از زندانیان را می‌دید که به ساختمان او آورده شدند. تعدادی را نزد او نگه داشتند عده‌ای نیز در حیاط سرپوشیده که از در سلول باز طائب قابل مشاهده بود به ضرب گلوله کشته شدند.

طائب چهار مورد قتل را با چشمان خود دید و دیگران نیز مانند حاتم صدای کشته شدن شان از پشت دیوار‌ها شنیده شد. طائب می‌گوید:”نمی دانم چرا حاتم را کشتند. اما طرز نگاه و رفتار و طرز صحبت این افراد به گونه‌ای بود که می‌فهمیدی قصد آدم کشتن دارند. می‌توانستم این موضوع را در چهره شان ببینم. وقتی به من گفت “می آیم و تو را می‌کشم” این حس را در آنان دیدم”.

طائب می‌گوید یک بار دو جنگجو مردی را به اتهام دزدی آوردند و او را رو به دیوار نشاندند و سپس به سمت سرش شلیک کردند و پس از آن به گونه‌ای رفتار کردند که گویی اتفاقی رخ نداده است. بسیاری از مردانی که به ساختمان محل نگهداری طائب آورده شدند افسران بازنشسته ارتش یا افرادی در ارتش بودند که دارای رتبه بودند، اما در زمینه خدمات غیر نظامی کار کرده بودند مانند پزشکان، مهندسان یا معماران.

طائب با فردی که در یکی از بیمارستان‌های خاطوم به عنوان پزشک کار می‌کرد صحبت کرد. او گفته بود که نیرو‌های واکنش سریع طبقات بالای بیمارستان را تحت کنترل خود دارند و بهترین جراحان و پزشکان پایتخت را برای کار فوری روی یک رهبر ارشد به آنجا برده شدند. طائب می‌گوید بعدا یکی از افسران گفت آن فرد مهم حمیدتی بوده است.

طائب به مدت ۱۵ روز در آنجا باقی ماند و پس از اعدام حاتم مردان دیگری را به آنجا بردند. یکی از آنان پسر یک بانکدار برجسته بود. دو فرد دیگر خالد زید و عمر از چهره‌های نظامی و امنیتی نیرو‌های واکنش سریع بودند. آنان به ظن داشتن وفاداری دوگانه بازداشت شده بودند. جنگجویان نیرو‌های واکنش سریع با وانت‌های خون آلود که حامل افراد کشته شده در جنگ بودند به پایگاه می‌رسیدند.

طائب می‌گوید بازداشت شدگانی که اعدام شده بودند در آنجا رها می‌شدند. او می‌گوید یکی از جنگجویان را دید که با یک کیسه پلاستیکی که از آن خون می‌چکید آمد و پرسید: “قبر کجاست”؟ طائب می‌گوید در تمام این مدت سعی می‌کرد آرام باقی بماند. او می‌افزاید: “من داشتم نگاه می‌کردم. چیزی را احساس نمی‌کردم. این اتفاقات صرفا جلوی چشمان ام رخ می‌دادند”. یک روز داخارو طائب را به دفتر خود فراخواند. او دست طائب را گرفت گویی که دوستانی بسیار صمیمی بودند.

او به طائب گفت: “ما با تو خیلی خوب رفتار نکردیم”؟ طائب گفت بله، چون آزادی مرا گرفتید. سپس داخارو خندید و گفت:”بله، چون ما خارجی هستیم. ما اهل چاد و نیجر هستیم”.

ستون فقرات نیرو‌های واکنش سریع جنگجویان عرب تباری هستند که از شبه نظامیان دارفور به عضویت آن نیرو درآمده اند و اغلب پیوند‌های خانوادگی‌ای دارند که از مرز‌های سودان فراتر می‌روند. خانواده حمیدتی نیز بین سودان و چاد سکونت داشته و در حال حرکت بوده اند.

طائب را نشاندند و آب آشامینی سالم به او دادند. داخارو گفت:” یادتان می‌آید گفتم سرنوشت تان دست من نیست. خب، حالا از دفتر فرمانده خبر داریم. شما به خانه باز می‌گردید. اما ما شما را آزاد نمی‌کنیم باید به سفارت تان تحویل دهیم”. سپس یک تلفن به او دادند. اولین فردی که با او صحبت کرد مشاور حقوقی حمیدتی بود. او گفت:” “ما متاسفیم این یک سوء تفاهم بوده است، اما هلندی‌ها و انگلیسی‌ها با ما تماس گرفتند و ما شما را آزاد خواهیم کرد”.

سپس “فارس النور” مشاور رسانه‌ای حمیدتی تماس گرفت و او نیز عذرخواهی کرد. سپس طائب با شخص سومی صحبت کرد و او به زبان هلندی با او احوالپرسی کرد. وزیر خارجه هلند بود. یک هواپیما منتظر بود تا طائب را به هلند برساند.

طائب می‌گوید: “زمانی که هواپیما در حال فرود بود من فقط شروع به گریه کردم. اشک روی صورتم جاری بود”. طائب علیرغم بیان تجربیات اش از بازگشت به سودان ناامید است. او موسسه خیریه‌ای برای کمک به سودانی‌های آسیب پذیر راه اندازی کرده است.

لینک کوتاه : https://tribunetabriz.ir/?p=5149

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 1در انتظار بررسی : 1انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.