• امروز : شنبه - ۱۲ آبان - ۱۴۰۳
  • برابر با : Saturday - 2 November - 2024
8

«لیام» کوچولو و زندانی‌هایی که آزاد شدند

  • کد خبر : 5564
  • ۳۰ تیر ۱۴۰۲ - ۱۰:۲۷
«لیام» کوچولو و زندانی‌هایی که آزاد شدند
تریبون تبریز: تبریز معروف است به خیّران‌اش، آدم‌هایی که هر فرصت را غنیمت شمرده و کاری می‌کنند تا بوی خدا را از همه جا نفس بکشی! مثل لیام که هنوز به دنیا نیامده ولی بوی خدا را عجیب با خودش آورده است.

کتایون حمیدی: چیزی عزیزتر از آرامش سراغ داری؟ ببین حتی اسم‌ آرامش هم عجیب خوشمزه است، مگه نه؟ یه چیزی شبیه چایی تو استکان‌های کمرباریک تو سفره عصرونه‌ خونه مادربزرگ، آن هم بعد از یک خواب دلچسب! حالا من این آرامش را در شوق و ذوق مردم پیدا کردم، مثلا وقتی می‌بینم حال یکی خوب است انگار که یک مرهم قوی روی زخم‌های باز روانم می‌کشند. به خاطر همین همیشه دوست دارم تا کاری کنم که حداقل یک نفر از تَهِ دلش بگوید: ای خدایا شکرت.

باور کنید اگر زمین و زمانه سخت بگیرد ولی در مقابل ما مهر و لبخند در وجود هم بسازیم این روزگار خواهد بود که در مقابل‌مان زانو خواهد زد.

من مدام اینها را با خودم تمرین می‌کنم تا ساده شاد باشم و شاد کنم به همین منظور از ۸ ماه پیش هم شروع کردم برای عزیز نادیده‌ام “لیام” دنیا را توصیف کنم، دوست دارم لیام‌اممام از اولِ اول دنیا را با همه رنگ‌هایش بشناسد؛ مثلا بداند وقتی آدم بزرگ شد و غروب هنگامی دلش از خروارها اندوه جهان گرفت به طلوع هم فکر کند. یا بداند حتما که آدم بد تو این قصه جهان خواهد بود ولی همان آدم بد برای یکی دیگر، آدم خوب می‌تواند باشد. می‌خواهم بداند که یک وظیفه در این دنیای پُرقصه دارد، او باید حامی باشد همانند نامش.

در اصل، آمدن لیام به زندگی‌ام مرا از لابلای مُشتی تلخی و شادی بیرون کشید، مرا گرفت و از رسوب روزمرگی تکاند، انتظار را برای منِ عجول یاد داد، حس بی‌نظیری به نام مادری را به من داد. اصلا لیام از همان لحظه‌ای که در وجودم جان گرفت، معلمی شد تا یادم دهد و بعضی چیزها را هم یادم بیاورد آن هم اینکه شادی‌ات را در حد توان با دیگران تقسیم کن.

اینها حرف‌های یک مادر جوان در انتظار به دنیا آمدن اولین فرزندش است، مادری که دوست ندارد اسمی از او برده شود و قرار گذاشتیم تا کل داستان‌اش را با اسم پسرش لیام که ۱۹ مرداد به دنیا خواهد آمد، تعریف کنم.

برویم سر اصل مطلب یعنی قصه لیام؛ طبق عادت ژورنالیستی هر هفته تماسی با ستاد دیه استان می‌گیرم تا سوژه قشنگه‌هایشان را از لابلای انبوهی از اتفاقات بگیرم، معمولا سوژه‌ها در مورد بیشترین آزادی زندانیان توسط خیرین است؛ حالا یکی یکجا ۵۰ نفر را آزاد می‌کند و یکی در آزادی یک نفر شریک می‌شود، خلاصه فرقی نمی‌کند و هر کدام بنابه نیتی که معمولا تخصیص هزینه مراسم ضیافت  و هزینه تاج گل است، در آزادی زندانیان جرائم غیرعمد شریک می‌شوند.

اما این بار سوژه متفاوت بود؛ قصه و دلیل‌شان هم متفاوت‌تر. مامان و بابای لیام از وقتی ازدواج کردند تصمیم گرفتند تا به قول خودشان مزه روح‌شان را عوض کنند و بشوند کشاورزی که بذر امید و عشق می‌کارد.

 به قول مامان لیام از همان اولِ اولش همه کار کردند تا یک نفر بیشتر حالش خوب باشد، یعنی هر وقت دستی به سر و زندگی خودشان کشیدند، بقیه را هم فراموش نکردند حتی با یک چیز ساده.

به مامان لیام گفتم حرف‌هایتان قشنگ و متین و اصلا شاید خیلی‌ها دل‌شان بخواهد از این کارهای حال خوب‌کُن انجام دهند ولی این کارها یک جیب پُر از پول می‌خواهد، خندید: من اصلا نگفتم ما  وضعمان آنقدری خوب است و جزو مرفهین بی‌درد هستیم! نه اصلا. اما مگر این کارها به پول داشتن و نداشتن ربطی دارد؟ مگر برای جان گرفتن انسانیت نیاز به پول است؟

مامان و بابای لیام کوچولو پارسال برای اولین بار یک زندانی آزاد کردند، آن هم یک زن زندانی.

مامان لیام از حس و حال و آرامشی که از آن روز گرفته برایم گفت و از اینکه باعث شده تا یک مادر را به فرزندش برسد و از سختی انتظار کشیدن: زندانی‌های غیرعمد از آن دست زندانی‌های مظلوم‌اند، خیّر نباشد، مانده‌اند. خانواده‌هایشان هم معلوم نیست چه بر سرشان می‌آید. به خاطر همین با همسرم تصمیم گرفتیم تا در حد توان موجبات آزادی یک نفر زن زندانی را فراهم کنیم. آخر می‌دانی آن خانم بچه داشت، فکرش را بکن چقدر برای او و بچه‌هایش سخت بود؛ البته این موضوع را خودم الآن با پوست و گوشت و استخوان درک می‌کنم که منتظر جگرگوشه‌ام هستم.

او حتی می‌گفت، سال پیش که آن خانم آزاد شد و به آغوش خانواده‌اش رفت، هنوز مادر نشده بودم ولی امسال که زندانی دیگری را آزاد کردیم، یک مادر به شمار می‌آیم و به لطف خدا قرار است تا چند روز دیگر لیام‌ام را در آغوش بگیرم و به مناسبت تولد فرزندم یک زندانی دیگر آزاد کردیم.

همان‌طور که مامان لیام گفت، قرار است تا هر سال در تولد لیام  یک زندانی آزاد کنند و این کار را تا زمانی ادامه دهند  که خود لیام بزرگ شود و خودش زندانی آزاد کند.

مامان لیام امید دارد به روزهای روشنی پُر از انسانیت؛ یعنی آن روزها که همه اراده کنیم به خوبی و شادی هم حتی با یک شاخه گُل به یکدیگر! یعنی روزی که خدا به این انسانیت امیدوار شود و دست اتفاقات بد را بگیرد و از سرزمین‌مان دور سازد.

لینک کوتاه : https://tribunetabriz.ir/?p=5564

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.