به گزارش تریبون تبریز، با این حال، برنامهریزی شهری معاصر، بهویژه در بسیاری از کشورهای در حال توسعه، همچنان در دام فنیگراییِ سطحی گیر کرده است: شهرها را مجموعهای از زیرساختهای مرئی همچون جادهها، ساختمانها، شبکههای آبرسانی میبیند و از آنچه نامرئی است، غافل میماند. آن نامرئی، فرهنگ است؛ نه بهمثابه مجموعهای از آداب و رسوم گذشته، بلکه بهعنوان سیستمی زنده که تعاملات اجتماعی را شکل میدهد، سلامت روان را تقویت میکند، ایمنی را از درون بنا مینهد و مسئولیتپذیری محیطی را پرورش میدهد. این مقاله بر این ادعا استوار است که فرهنگ، زیرساخت اصلی HSE شهری است. زیرساختی که نه در بودجهها دیده میشود، نه در نقشههای مهندسی، اما در هر تعامل اجتماعی، در هر فضای عمومی زنده، و در هر تصمیم شهروند برای مراقبت از محیط، خود را نشان میدهد. برای تبیین این ادعا، ابتدا چارچوب نظری HSE شهری را بازتعریف میکنیم: سلامت نه تنها غیاب بیماری، بلکه حضور رفاه روانی و تعلق مکانی؛ ایمنی نه تنها نظارت پلیسی، بلکه احساس امنیت اجتماعی ناشی از مالکیت جمعی بر فضا؛ و پایداری محیطی نه تنها مدیریت فنی پسماند، بلکه رفتاری ناشی از احترام فرهنگی به محیط. سپس، با استناد به تجربیات شهرهایی مانند کپنهاگ، بارسلونا، فاس و استانبول، نشان میدهیم که چگونه شهرهای موفق، فرهنگ را از حاشیه به هسته سیاستگذاری HSE تبدیل کردهاند. در این مسیر تطبیقی، بهطور تحلیلی به شهرهای ایران و بهویژه تبریز خواهیم پرداخت، نه بهعنوان نمونهای منزوی، بلکه بهعنوان بخشی از گفتمان جهانی درباره شهرهای انسانمحور. هدف نهایی، ارائه چارچوبی کاربردی برای «HSE فرهنگی» است. چارچوبی که شهرها را از تله فنیگرایی نجات داده و آنها را به سوی پایداری انسانی هدایت کند. در این چارچوب، سلامت شهری اولین و پایهترین بعد HSE، دیگر محدود به دسترسی به بیمارستان یا کاهش آلودگی هوا نیست. سازمان جهانی بهداشت (WHO) سلامت شهری را بهعنوان «توانایی شهروندان برای زیستن در هماهنگی با محیط اجتماعی و فیزیکی خود» تعریف میکند. این تعریف، توجه را از بدن فردی به ذهن اجتماعی شهر سوق میدهد و همین ذهن اجتماعی است که در شهرهایی مانند کپنهاگ، از طریق فرهنگی عمیق از مشارکت و تعامل، شکل گرفته است. در کپنهاگ، پیادهسازی خیابانهای مرکزی و ایجاد کافههای خیابانی تنها یک سیاست فضایی نبوده، بلکه بخشی از ساخت فرهنگی جدیدی بوده که در آن حضور در فضای عمومی، بهعنوان ارزشی اجتماعی، جایگاه دارد. این فرهنگ، که ریشه در تصمیمات برنامهریزیشده دهههای ۱۹۶۰ دارد، امروزه بهعنوان یکی از مهمترین عوامل کاهش نرخ افسردگی و افزایش رفاه روانی در دانمارک شناخته میشود. این پدیده را میتوان در چارچوب نظریه «سرمایه اجتماعی» روبرت پاتنام تحلیل کرد: شهرهایی که شبکههای اعتماد و همکاری قویتری دارند، شهروندانی با سطح پایینتری از استرس و امید به زندگی بالاتر پرورش میدهند. اما این سرمایه از طریق تعاملات روزمره در بازارها، پارکها، کافهها و جشنوارهها تولید میشود، نه از طریق سیاستهای بالا به پایین.
در مقابل، در شهرهایی مانند استانبول، این فرآیند با چالشهایی روبهرو بوده است. با وجود غنای فرهنگی تاریخی، رشد انفجاری شهری و جایگزینی محلههای قدیمی با مجتمعهای مسکونی یکنواخت، بافت اجتماعی شهر را فرسایش داده است. مطالعات دانشگاه بوغازیچی نشان میدهد که در مناطق جدید استانبول، نرخ اضطراب و تنهایی شهری بهطور میانگین ۴۰ درصد بالاتر از مناطق قدیمی است. این تفاوت، نه بهدلیل فقر یا عدم دسترسی به خدمات، بلکه بهدلیل از دست رفتن فضاهایی است که تعاملات روزمره را تسهیل میکنند. فضاهایی مانند کوچهباغها، چشمههای محلی و میدانهای محلهای که در فرهنگ ترکی-اسلامی، بهعنوان بستری برای گفتوگو و همبستگی عمل میکردند. این الگو در سطح منطقهای تکرار میشود. در باکو، پایتخت آذربایجان، سیاستهای شهری در دهههای اخیر تلاش کردهاند تا با حفظ بافت قدیمی «ایچریشهر» و احیای فضاهای عمومی مبتنی بر فرهنگ محلی، تعادلی بین مدرنیته و هویت ایجاد کنند. پروژههایی مانند «فلکه شهدا» یا «پارک حیدر علیاف» نه تنها از نظر معماری موفق بودهاند، بلکه با ایجاد فضاهایی برای جشنوارههای محلی و گردهماییهای خانوادگی، توانستهاند سطح مشارکت اجتماعی را افزایش دهند. در مقابل، در ایروان، پایتخت ارمنستان، تمرکز بیشازحد بر توسعه اقتصادی و ساخت ساختمانهای بلند، منجر به کاهش فضاهای عمومی و افزایش تنهایی شهری شده است، بهطوری که نرخ خودکشی در جوانان یروان در دهه اخیر بهطور نگرانکنندهای افزایش یافته است.
در این میان، شهرهای ایران نیز از این قاعده مستثنی نیستند. تهران، با نرخ شهرنشینی بالای ۷۵ درصد، با چالش «از دست رفتن هویت محلی» مواجه است. با این حال، پارکهایی مانند جمشیدیه یا کوهسار و رویدادهایی مانند «شبهای موزه» تلاشهایی برای بازگرداندن تعاملات اجتماعی به فضاهای شهری هستند. اما این تلاشها اغلب پراکنده و بدون چارچوب سیاستی یکپارچهاند. در مقابل، اصفهان با حفظ میراث تاریخی خود، توانسته است تا حد زیادی حس تعلق و هویت جمعی را زنده نگه دارد—جایی که میدان نقش جهان همچنان بهعنوان قلب فرهنگی شهر عمل میکند. اما شهری که در این تحلیل تطبیقی میتواند نمونهای غنی و چالشبرانگیز باشد، تبریز است. شهری با تاریخی هزارانساله، موقعیت استراتژیک در جاده ابریشم، و فرهنگی غنی که ریشه در ترکیب هویتهای تجاری، مذهبی و زبانی دارد. در تبریز، این تقابل بین فرهنگ و فنیگرایی بهوضوح خود را نشان میدهد. در محلههای قدیمی مانند مارالان،دوه چی، امیرخیز و لاله هنوز ساختارهای اجتماعی نسبتاً سالمی وجود دارد که در آنها روابط همسایگی، مشارکت در مراسم مذهبی و فرهنگی، و حضور فعال سالمندان و جوانان در فضاهای مشترک، حس جمعیت را تقویت میکند. جشنهایی مانند چهارشنبهسوری یا عزا و مراسم محرم در این محلهها هنوز با حضور گسترده خانوادهها برگزار میشوند و فرصتی برای تقویت پیوندهای اجتماعی و کاهش احساس تنهایی فراهم میآورند. در مقابل، در حاشیههای شهر تبریز این سرمایه اجتماعی بهشدت کاهش یافته است. مجتمعهای مسکونی جدید، با طراحیهایی یکنواخت و فاقد فضاهای عمومی معنادار، نه تنها تعاملات را کاهش دادهاند، بلکه حس بیگانگی و انزوا را در میان ساکنان تقویت کردهاند. این وضعیت، نمونهای عینی از آن است که چگونه برنامهریزی شهری بدون توجه به عادت واره فرهنگی جامعه، میتواند بهجای ایجاد «شهر»، تنها «تراکم جمعیت» تولید کند. پیر بوردیو، جامعهشناس فرانسوی، با مفهوم «عادت واره» توضیح میدهد که افراد بر اساس پیشینه فرهنگی و اجتماعی خود، بهصورت ناخودآگاه، نحوه رفتار، حرکت و حتی نگاه کردن به فضا را یاد میگیرند. بنابراین، طراحی فضایی که با عادت واره جامعه همخوانی نداشته باشد، مثلاً یک میدان مدرن با کفسازی شیشهای در قلب یک محله سنتی نهتنها تعامل را تشویق نمیکند، بلکه ممکن است احساس بیگانگی و طردشدگی را تقویت کند. این بیگانگی، بهنوبه خود، بهعنوان یک عامل استرسزا، بر سلامت روان تأثیر منفی میگذارد. این تأثیر را میتوان در چارچوب نظریه «بازیابی توجه» استفان و ریچل کاپلان نیز تحلیل کرد. این نظریه بیان میکند که فضاهای طبیعی یا فضاهایی با طراحی انسانمحور، میتوانند ذهن خستهشده از محیطهای شهری پرتنش را بازیابی کنند. اما این بازیابی تنها زمانی مؤثر است که فضای مورد نظر با فرهنگ و تجربههای ذهنی شهروندان همخوانی داشته باشد. در تبریز، پارکهای قدیمی که در فصول خاصی (بهویژه در بهار) به مراکز گردهمایی خانوادگی تبدیل میشوند نشان میدهند که زمانی فضا موفق است که با الگوهای فرهنگی محلی همخوانی داشته باشد. در مقابل، پارکهای جدیدی که با وجود زیباییسازی ظاهری، بهدلیل عدم تطابق با نیازهای فرهنگی و اجتماعی (مثلاً جداسازی سختگیرانه فضاهای زنانه و مردانه، یا عدم در نظر گرفتن فضایی برای گفتوگوی خانوادگی)، کمتر مورد استفاده قرار میگیرند، نمیتوانند این کارکرد بازیابیکننده را ایفا کنند.
در نهایت، تحلیل تطبیقی از تجربیات جهانی و داخلی نشان میدهد که کلید ایجاد محیط زیست شهری سالم، در توانایی شهرها برای تبدیل فرهنگ به فضا و فضا به تعامل است. اما این تبدیل مستلزم درک عمیقی از این است که فرهنگ چیزی ثابت و گذشتهنگر نیست، بلکه فرآیندی زنده و در حال تحول است که در تعامل با فضا، هم شکل میگیرد و هم شکل میدهد. تبریز، با تمام چالشهایش، هنوز ظرفیتهای قابل توجهی برای احیای این پیوند دارد. ظرفیتهایی که در بازار تاریخی، در محلههای قدیمی، در زبان مردم و در مراسم جمعی نهفته است. اما این ظرفیتها تنها زمانی میتوانند به زندگی تبدیل شوند که سیاستگذاریهای شهری، فراتر از ابعاد فنی و اقتصادی، به ابعاد فرهنگی و اجتماعی توجه کنند.
ادامه این تحلیل مستلزم گسترش دیدگاه از سلامت روان به مفهوم گستردهتر «ایمنی شهری» است.ایمنیای که فراتر از نظارت پلیسی یا نصب دوربین، شامل احساس امنیت اجتماعی، اعتماد متقابل و حضور طبیعی شهروندان در فضاهای عمومی میشود. در این چارچوب، ایمنی واقعی زمانی حاصل میشود که فضاهای شهری از طریق تعاملات روزمره، مالکیت اجتماعی پیدا کنند. یعنی شهروندان فضای شهری را نه بهعنوان «فضای دولت»، بلکه بهعنوان «فضای خود» ببینند و مراقبت از آن را وظیفهای شخصی و جمعی بدانند. این دیدگاه، که در سیاستهای امنیتی شهرهای پیشروی جهان مورد توجه قرار گرفته است، نشان میدهد که ایمنی شهری نه با افزایش نظارت، بلکه با افزایش حضور انسانی و تعامل اجتماعی حاصل میشود. این اصل را میتوان در تجربه بارسلونا دید، جایی که پروژه «سوپربلوکس» (Superblocks) نه تنها ترافیک را کاهش داده، بلکه فضاهایی برای تعاملات بینفرهنگی و اجتماعی خلق کرده است. این فضاها، که توسط شهروندان بهصورت روزمره استفاده میشوند، از کودکانی که بازی میکنند تا سالمندانی که شطرنج بازی میکنند، بهطور طبیعی امنتر هستند، چرا که «چشمهای خیابان» در آنها فعال است. این مفهوم، که جین جیکوبز در کتاب پیشگامانه خود «مرگ و زندگی شهرهای بزرگ آمریکا» مطرح کرد، هنوز هم قویترین تبیین از ایمنی شهری است: فضاهایی که بهطور مداوم توسط شهروندان از فروشندگان و پیادهروها تا والدین و کودکان مشاهده و استفاده میشوند، بهطور طبیعی امنتر هستند، چرا که حضور انسانی خود بهتنهایی، مانع از رفتارهای ضداجتماعی میشود. اما این حضور طبیعی تنها زمانی شکل میگیرد که فضا با فرهنگ و نیازهای اجتماعی جامعه همخوانی داشته باشد. در سطح منطقهای، این اصل در شهرهایی مانند استانبول و باکو بهشکلهای متفاوتی تجسّم یافته است. در استانبول، بافت قدیمی محلههایی مانند بالات یا اسکودار، با کوچههای باریک و فضاهای نیمهخصوصی، همچنان از سطح بالایی از امنیت اجتماعی برخوردارند. البته نه بهدلیل حضور پلیس، بلکه بهدلیل نظارت طبیعی ساکنان محله. در مقابل، در مناطق جدید استانبول مانند آتاشهیر این حضور طبیعی وجود ندارد و فضاها، هرچند از نظر فیزیکی مجهز به سیستمهای نظارتی باشند، در ساعات خلوت، حس ترس و ناامنی را القا میکنند. این تفاوت فاحش، نشاندهنده آن است که ایمنی شهری نه یک مسئله فنی، بلکه یک پدیده فرهنگی-اجتماعی است. در باکو، این چالش با دقت بیشتری مدیریت شده است. پروژههایی مانند احیای ایچریشههر (شهر داخلی) نه تنها بافت تاریخی را حفظ کردهاند، بلکه با ایجاد فضاهایی برای فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی، مالکیت جمعی بر فضا را تقویت کردهاند. در این فضاها، حضور مداوم گردشگران و شهروندان، نه تنها اقتصاد محلی را تقویت میکند، بلکه امنیت را بهصورت طبیعی تضمین مینماید. این رویکرد، که بر پایه مشارکت شهروندی و درک عمیق از فرهنگ محلی شکل گرفته، نشان میدهد که ایمنی شهری نه با افزایش نظارت، بلکه با افزایش حضور انسانی و تعامل اجتماعی حاصل میشود. در ایران، این چالش بهویژه در شهرهای بزرگ مانند تهران آشکار است. با وجود سرمایهگذاری گسترده در سیستمهای نظارتی، بسیاری از فضاهای عمومی بهویژه در مناطق جدید هنوز از نظر اجتماعی ناامن هستند، چرا که فاقد حضور طبیعی و مداوم شهروندان هستند. اما در شهرهایی مانند اصفهان، بافت تاریخی و فضاهای عمومی زنده مانند میدان نقش جهان همچنان از سطح بالایی از امنیت اجتماعی برخوردارند، چرا که شهروندان و گردشگران بهطور مداوم در آنها حضور دارند. در این میان، تبریز تصویری دوگانه از ایمنی شهری ارائه میدهد. از یک سو، بازار تاریخی که بهعنوان میراث فرهنگی یونسکو شناخته میشود همچنان بهعنوان قلب تپنده شهر عمل میکند. در این فضا، حضور مداوم بازرگانان، مشتریان و عابران، نه تنها تجارت را تسهیل میکند، بلکه امنیت اجتماعی را تضمین مینماید. در این فضا، هر راهرو، هر دکان و هر حُسَینیه، بهنوعی «چشم» بر فضای اطراف خود است. این سیستم نظارت طبیعی، که ریشه در ساختار فرهنگی و اجتماعی بازار دارد، باعث شده است که این فضای گسترده با وجود تراکم جمعیت و تنوع فعالیتها همواره از کمترین نرخ جرم در سطح شهر برخوردار باشد. از سوی دیگر، در بسیاری از پارکها و میدانهای جدید تبریز بهویژه در مناطق حاشیهای این حضور طبیعی وجود ندارد. این فضاها، هرچند از نظر فیزیکی مجهز به نورپردازی و گاهی دوربین باشند، اما بهدلیل عدم تطابق با الگوهای فرهنگی و اجتماعی (مانند جداسازی سختگیرانه فضاهای جنسیتی، عدم وجود فضاهای نشیمن گروهی یا کافههای محلی)، کمتر مورد استفاده قرار میگیرند. در نتیجه، در ساعات خلوت، این فضاها بهجای امنیت، حس ترس و ناامنی را القا میکنند، بهویژه برای زنان، سالمندان و کودکان. این تفاوت فاحش، نشاندهنده آن است که ایمنی شهری نه یک مسئله فنی، بلکه یک پدیده فرهنگی-اجتماعی است.
این تحلیل را میتوان در چارچوب نظریه «تولید فضا» هنری لوفلین نیز گسترش داد. لوفلین استدلال میکند که فضا محصولی صرفاً فیزیکی نیست، بلکه «تولید اجتماعی» است—یعنی فضا همزمان هم «تولیدکننده» و هم «تولیدشده» از روابط اجتماعی است. از این منظر، فضاهای شهری که بر پایه برنامهریزی بالا به پایین و بدون مشارکت شهروندان طراحی میشوند، نمیتوانند مالکیت اجتماعی پیدا کنند و در نتیجه، امنیت پایداری نخواهند داشت. در مقابل، فضاهایی که از طریق تعاملات روزمره شهروندان بازتولید میشوند مانند کوچهباغهای محلههای قدیمی تبریز بهطور طبیعی امنتر هستند، چرا که ساکنان آنها را بهعنوان بخشی از هویت خود میبینند و مراقبت از آنها را وظیفه شخصی خود میدانند. این مالکیت اجتماعی، که در نظریه جیمز اسکات «دانش محلی» نامیده میشود، از هر سیستم نظارتی متمرکز مؤثرتر است چرا که بر پایه اعتماد و مسئولیتپذیری جمعی شکل گرفته است. علاوه بر این، تنوع فرهنگی که در تبریز بهدلیل مهاجرت گسترده از مناطق مختلف ایران (مانند کردستان، لرستان و آذربایجان غربی) افزایش یافته است، میتواند هم فرصت و هم چالش باشد. در غیاب سیاستهای فرهنگی هوشمند، این تنوع ممکن است به ایجاد «گتوهای فرهنگی» منجر شود. جایی که گروههای مختلف در کنار هم، نه با هم، زندگی میکنند. این جدایی فضایی، نه تنها همبستگی اجتماعی را کاهش میدهد، بلکه امنیت را نیز تهدید میکند، چرا که ناشناختهها بهعنوان «تهدید» در نظر گرفته میشوند. اما در صورت وجود برنامههای بینفرهنگی مانند جشنواره بینالمللی کتاب تبریز یا برنامههای فرهنگی در موزه آذربایجان این تنوع میتواند به فرصتی برای ایجاد اعتماد متقابل و امنیت جمعی تبدیل شود. این رویکرد، که در شهرهایی مانند تورنتو یا ملبورن مورد استفاده قرار گرفته است، نشان میدهد که امنیت شهری در جوامع چندفرهنگی، نه با یکسانسازی، بلکه با تقویت گفتوگوی بینفرهنگی حاصل میشود.
در نهایت، تحلیل تطبیقی از تجربیات جهانی و داخلی نشان میدهد که کلید ایجاد امنیت پایدار در شهرها، در توانایی آنها برای تبدیل فرهنگ به فضا و فضا به تعامل است. اما این تبدیل مستلزم درک عمیقی از این است که امنیت شهری نه یک مسئله فنی یا نظارتی، بلکه یک پدیده فرهنگی-اجتماعی است که در تعامل با فضا، هم شکل میگیرد و هم شکل میدهد. تبریز، با تمام چالشهایش، هنوز ظرفیتهای قابل توجهی برای احیای این پیوند دارد. ظرفیتهایی که در بازار تاریخی، در محلههای قدیمی، در زبان مردم و در مراسم جمعی نهفته است. اما این ظرفیتها تنها زمانی میتوانند به زندگی تبدیل شوند که سیاستگذاریهای شهری، فراتر از ابعاد فنی و اقتصادی، به ابعاد فرهنگی و اجتماعی توجه کنند. این درک از شهر بهعنوان موجودی اجتماعی-فرهنگی، هنگامی کامل میشود که به بعد سوم HSE، یعنی پایداری محیطی نیز گسترش یابد. در دهههای اخیر، پایداری محیطی شهری اغلب بهصورت فنی و مهندسی تلقی شده است: کاهش انتشار کربن، مدیریت پسماند، گسترش فضای سبز و بهینهسازی مصرف انرژی. اما این رویکرد، هرچند ضروری، ناتمام است. چرا که رفتارهای زیستمحیطی شهروندان نه تنها تابع سیاستهای فنی، بلکه تحت تأثیر عمیق فرهنگ، هویت و حس تعلق به مکان هستند. شهروندانی که به شهر خود تعلق دارند، نه بهعنوان مصرفکننده، بلکه بهعنوان عضوی از جامعه محلی، تمایل بیشتری به مراقبت از فضاهای مشترک، جداسازی زباله، صرفهجویی در مصرف آب و حمایت از فضاهای سبز دارند. این رابطه عاطفی-فرهنگی با محیط، که در نظریه «هویت مکانی» ریچارد لِوِل مطرح شده است، نشان میدهد که پایداری محیطی شهری بدون توجه به ابعاد فرهنگی و اجتماعی، محکوم به شکست است. در این چارچوب، فرهنگ نه تنها بهعنوان مانعی در برابر رفتارهای ضدزیستمحیطی، بلکه بهعنوان موتوری برای رفتارهای پایدار عمل میکند. این اصل در سطح جهانی در شهرهایی مانند کپنهاگ و فراسکاتی (ایتالیا) بهخوبی مشهود است. در کپنهاگ، علاوه بر سیاستهای پیشرفته زیستمحیطی، فرهنگ مشارکت شهروندی تقویت شده است. فرهنگی که شهروندان را بهعنوان ذینفعان فعال در پایداری محیطی میبیند. این فرهنگ، که ریشه در سنتهای دموکراتیک و اجتماعی دانمارک دارد، باعث شده است که شهروندان بهصورت خودجوش، در برنامههای جداسازی زباله، استفاده از دوچرخه و مراقبت از فضاهای سبز مشارکت کنند. در فراسکاتی، شهری کوچک در نزدیکی رم، سیستمهای سنتی آبرسانی و مدیریت فاضلاب که بر پایه دانش محلی شکل گرفتهاند نه تنها با محیط هماهنگ هستند، بلکه پایدارتر از هر سیستم فنی وارداتی است. این شهرها نشان میدهند که پایداری محیطی شهری نه با واردات فناوریهای پیچیده، بلکه با احیای دانش و فرهنگ محلی حاصل میشود. در منطقه، این رویکرد در شهرهایی مانند باکو و استانبول نیز دنبال شده است. در باکو، پروژههایی مانند احیای دریاچه بایل نه تنها از نظر زیستمحیطی موفق بودهاند، بلکه با ایجاد فضاهایی برای فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی، حس مالکیت جمعی بر محیط را تقویت کردهاند. در استانبول، بافت قدیمی محلههایی مانند بالات، با استفاده از گیاهان بومی در باغهای خانگی و جمعآوری آب باران برای آبیاری، نشاندهنده هماهنگی عمیق میان فرهنگ و محیط زیست هستند. این دانش، که از نسلی به نسل دیگر منتقل شده، نه تنها با محیط هماهنگ است، بلکه پایدارتر از هر سیستم فنی وارداتی است. در ایران، این چالش بهویژه در شهرهایی مانند تهران آشکار است. با وجود سرمایهگذاری در پروژههای زیستمحیطی، نرخ مشارکت شهروندان در رفتارهای پایدار مانند جداسازی زباله همچنان پایین است. اما در شهرهایی مانند یزد، بافت قدیمی و سیستمهای سنتی آبرسانی (قناتها) نشان میدهد که چگونه فرهنگ محلی میتواند بهعنوان زیرساختی برای پایداری محیطی عمل کند. در یزد، ساکنان محلهها بهصورت خودجوش، از تمیزی و نظافت فضاهای مشترک مراقبت میکنند. حتی در غیاب نظارت دولتی. این رفتار، که ریشه در فرهنگ حرفهای و اجتماعی یزد دارد، نمونهای عینی از آن است که چگونه فرهنگ میتواند بهعنوان زیرساختی برای پایداری محیطی عمل کند. در این میان، تبریز تصویری دوگانه از پایداری محیطی ارائه میدهد. از یک سو، بازار تاریخی که بهعنوان میراث فرهنگی یونسکو شناخته میشود، نه تنها از نظر فرهنگی، بلکه از نظر زیستمحیطی نیز الگویی است. ساختار سرپوشیده بازار، که ریشه در معماری اقلیمی آذربایجان دارد، نه تنها از گرمای تابستان و سرمای زمستان محافظت میکند، بلکه نیاز به انرژی مصنوعی را بهشدت کاهش میدهد. علاوه بر این، سیستمهای سنتی آبرسانی و مدیریت فاضلاب در بازار، که بر پایه دانش محلی شکل گرفتهاند، نشاندهنده هماهنگی عمیق میان فرهنگ و محیط زیست هستند. اما مهمتر از همه، حس مالکیتی که بازرگانان و شهروندان نسبت به این فضا دارند، باعث شده است که آنها بهصورت خودجوش، از تمیزی و نظافت آن مراقبت کنند حتی در غیاب نظارت دولتی. از سوی دیگر، در مناطق جدید تبریز بهویژه در حاشیههای شهر این هماهنگی وجود ندارد. مجتمعهای مسکونی جدید، که اغلب با طراحیهای یکنواخت و بدون توجه به اقلیم و فرهنگ محلی ساخته شدهاند، نه تنها مصرفکننده بالایی از انرژی هستند، بلکه شهروندان آنها تمایل کمتری به مراقبت از فضاهای مشترک دارند. این تفاوت، نه بهدلیل عدم آگاهی، بلکه بهدلیل فقدان حس تعلق و مالکیت اجتماعی است. پیر بوردیو، با مفهوم «عادت واره» (habitus)، این پدیده را تبیین میکند: افراد بر اساس پیشینه فرهنگی خود، نسبت به محیط رفتار میکنند. در محلههای قدیمی تبریز، عادت واره فرهنگی شامل احترام به فضای مشترک، مراقبت از کوچهباغها و مشارکت در نظافت محله است. اما در مناطق جدید، این عادت واره شکسته شده و جای خود را به فرهنگی انفرادی و مصرفگرایانه داده است، فرهنگی که در آن فضای مشترک بهعنوان «فضای دیگران» در نظر گرفته میشود و مراقبت از آن وظیفه دولت تلقی میشود. این شکست فرهنگی، مستقیماً بر رفتارهای زیستمحیطی تأثیر منفی گذاشته است. این تحلیل را میتوان در چارچوب نظریه «دانش محلی» جیمز اسکات نیز گسترش داد. اسکات در کتاب «Seeing Like a State» هشدار میدهد که برنامهریزیهای بالا به پایین، که دانش محلی را نادیده میگیرند، نه تنها فرهنگ را از بین میبرند، بلکه پایداری محیطی را نیز تهدید میکنند. در تبریز، این هشدار در ساخت مجتمعهای مسکونی جدید تجسّم یافته است: طراحیهایی که بدون توجه به دانش اقلیمی و فرهنگی محلی انجام شدهاند، نه تنها مصرف انرژی را افزایش دادهاند، بلکه ساختارهای اجتماعی را که میتوانستند به پایداری محیطی کمک کنند، از بین بردهاند. در مقابل، در محلههای قدیمی دانش محلی هنوز در رفتارهای روزمره جریان دارد: از استفاده از گیاهان بومی در کوچهباغها تا جمعآوری آب باران برای آبیاری. این دانش، که از نسلی به نسل دیگر منتقل شده، نه تنها با محیط هماهنگ است، بلکه پایدارتر از هر سیستم فنی وارداتی است. در نهایت، تحلیل تطبیقی از تجربیات جهانی و داخلی نشان میدهد که کلید ایجاد پایداری محیطی در شهرها، در توانایی آنها برای تبدیل فرهنگ به فضا و فضا به تعامل است. اما این تبدیل مستلزم درک عمیقی از این است که پایداری محیطی شهری نه یک مسئله فنی، بلکه یک پدیده فرهنگی-اجتماعی است که در تعامل با فضا، هم شکل میگیرد و هم شکل میدهد. تبریز، با تمام چالشهایش، هنوز ظرفیتهای قابل توجهی برای احیای این پیوند دارد. ظرفیتهایی که در بازار تاریخی، در محلههای قدیمی، در زبان مردم و در مراسم جمعی نهفته است. اما این ظرفیتها تنها زمانی میتوانند به زندگی تبدیل شوند که سیاستگذاریهای شهری، فراتر از ابعاد فنی و اقتصادی، به ابعاد فرهنگی و اجتماعی توجه کنند.
این تحلیل چندبعدی از رابطه فرهنگ، تعاملات اجتماعی و ابعاد HSE شهری( سلامت، ایمنی و محیط زیست) نشان میدهد که شهرهای موفق نه آنهایی هستند که بیشترین زیرساخت فیزیکی را دارند، بلکه آنهایی که توانستهاند فرهنگ را بهعنوان زیرساختی نامرئی، اما کارآمد، در سیاستگذاریهای خود جای دهند. این درک، که در سالهای اخیر در سندهای جهانی مانند برنامه «شهرهای سالم» سازمان جهانی بهداشت (WHO) یا اهداف توسعه پایدار سازمان ملل مورد تأکید قرار گرفته است، مستلزم بازنگری بنیادین در رویکردهای برنامهریزی شهری است. در این چارچوب، فرهنگ نه بهعنوان تزئیناتی حاشیهای، بلکه بهعنوان هسته مرکزی طراحی و سیاستگذاری در نظر گرفته میشود. این رویکرد، که میتوان آن را «HSE فرهنگی» نامید، بر سه اصل استوار است: اول، مشارکت شهروندی در تمام مراحل برنامهریزی شهری؛ دوم، تطابق فضاهای شهری با عادت واره فرهنگی جامعه؛ و سوم، حمایت از تنوع فرهنگی بهعنوان منبعی برای خلاقیت و همبستگی.
اولین اصل مشارکت شهروندی بر این اصل استوار است که دانش محلی، دانشی که در رفتارهای روزمره، زبان و فضاهای سنتی نهفته است، ارزشمندتر از دادههای آماری و نقشههای فنی است. جیمز اسکات بهدرستی هشدار میدهد که برنامهریزیهای بالا به پایین، که دانش محلی را نادیده میگیرند، محکوم به شکست هستند. در تبریز، این دانش محلی در کوچهباغها، در بازار، در مراسم چهارشنبهسوری و در گفتوگوهای ترکی-فارسی جریان دارد. نادیده گرفتن این دانش، نه تنها فرهنگ را از بین میبرد، بلکه شهر را از ریشههای اجتماعیاش جدا میکند. بنابراین، هر پروژه شهری در تبریز باید با مشورت با ساکنان محلی آغاز شود نه بهعنوان یک فرم طیشده، بلکه بهعنوان بخشی جداییناپذیر از فرآیند طراحی. این مشورت میتواند از طریق جلسات محلهای، نظرسنجیهای دیجیتال یا حتی کارگاههای طراحی مشارکتی انجام شود. بهعنوان مثال، در طراحی مجدد پارک های جدید، میتوان از ساکنان محله خواست تا پیشنهادات خود را درباره فضاهای نشیمن، کودکان و فعالیتهای فرهنگی ارائه دهند. این مشارکت، نه تنها طراحی را با نیازهای واقعی هماهنگ میکند، بلکه حس مالکیت و مسئولیت اجتماعی را تقویت میکند. عواملی که مستقیماً بر سلامت، ایمنی و پایداری محیطی تأثیر میگذارند.
دومین اصل تطابق فضاهای شهری با عادت واره فرهنگی جامعه بر این واقعیت استوار است که فضاهایی که با الگوهای رفتاری، اجتماعی و فرهنگی مردم همخوانی دارند، بهطور خودکار به کارکردهای اجتماعی تبدیل میشوند. پیر بوردیو با مفهوم «عادت واره» توضیح میدهد که افراد بر اساس پیشینه فرهنگی خود، بهصورت ناخودآگاه، نحوه رفتار، حرکت و حتی نگاه کردن به فضا را یاد میگیرند. بنابراین، طراحی فضایی که با عادت واره جامعه همخوانی نداشته باشد، مثلاً یک میدان مدرن با کفسازی شیشهای در قلب یک محله سنتی، نهتنها تعامل را تشویق نمیکند، بلکه ممکن است احساس بیگانگی و طردشدگی را تقویت کند. در تبریز، این اصل میتواند در طراحی مجدد میدانها، پارکها و حتی مجتمعهای مسکونی جدید بهکار گرفته شود. بهعنوان مثال، طراحی پارکهایی با فضاهای نشیمن گروهی، کافههای محلی با معماری سنتی، و میدانهایی که در آنها جشنوارههای محلی برگزار شود، میتواند به تقویت تعاملات اجتماعی کمک کند. علاوه بر این، احیای «کوچهباغها» فضاهای نیمهخصوصی بین خانهها که در گذشته بهعنوان فضاهای اجتماعی محلهای عمل میکردند، میتواند ساختارهای محلی از دست رفته را بازسازی کند. این احیا نیازمند همکاری بین شهرداری، شوراهای محلهای و ساکنان است. همکاریای که بر پایه اعتماد و مشارکت متقابل شکل گیرد.
سومین اصل حمایت از تنوع فرهنگی بر این باور است که شهرهای چندفرهنگی، اگر بهدرستی مدیریت شوند، میتوانند خلاقتر، انعطافپذیرتر و جذابتر باشند. در تبریز، این تنوع که ناشی از مهاجرت گسترده از مناطق مختلف ایران، میتواند به فرصتی برای همزیستی مسالمتآمیز تبدیل شود. اما این تبدیل مستلزم مکانیسمهایی است که این تنوع را به فرصتی برای گفتوگوی بینفرهنگی تبدیل کنند. رویدادهایی مانند جشنواره بینالمللی کتاب تبریز یا برنامههای فرهنگی در موزه آذربایجان تلاشهایی در این جهت هستند، اما این تلاشها اغلب پراکنده و بدون چارچوب سیاستی یکپارچهاند. این رویکرد، که در شهرهایی مانند تورنتو یا بارسلونا ریشه دارد، بر این باور است که تنوع فرهنگی نه چالشی برای یکسانسازی، بلکه داراییی برای شهر است. در تبریز، این خلاقیت میتواند در هنرهای تجسمی، موسیقی، آشپزی و حتی معماری جریان یابد، مشروط بر اینکه فضایی برای بروز آن فراهم شود.
در نهایت، تحلیل تطبیقی از تجربیات جهانی و داخلی نشان میدهد که کلید ایجاد محیط زیست شهری پایدار و انسانی، در توانایی شهرها برای تبدیل فرهنگ به فضا و فضا به تعامل است. اما این تبدیل مستلزم درک عمیقی از این است که فرهنگ چیزی ثابت و گذشتهنگر نیست، بلکه فرآیندی زنده و در حال تحول است که در تعامل با فضا، هم شکل میگیرد و هم شکل میدهد. تبریز، با تمام چالشهایش، هنوز ظرفیتهای قابل توجهی برای احیای این پیوند دارد. ظرفیتهایی که در بازار تاریخی، در محلههای قدیمی، در زبان مردم و در مراسم جمعی نهفته است. اما این ظرفیتها تنها زمانی میتوانند به زندگی تبدیل شوند که سیاستگذاریهای شهری، فراتر از ابعاد فنی و اقتصادی، به ابعاد فرهنگی و اجتماعی توجه کنند. شهری که فرهنگش زنده باشد، تعاملاتش گرم باشد و فضاهایش برای گفتوگو باز باشد، شهری است که نه تنها در نقشهها، بلکه در قلب شهروندانش جای میگیرد. شهری که نفس میکشد، زندگی میکند، و زیستن در آن، ارزش دارد. در عصری که شهرها بهعنوان موتورهای اصلی توسعه اقتصادی و فرهنگی شناخته میشوند، نادیده گرفتن این ابعاد فرهنگی و اجتماعی، میتواند بهسرعت به بحرانهایی از جنس بیتفاوتی اجتماعی، تنهایی شهری و فرسودگی هویتی منجر شود. بنابراین، سیاستگذاریهای شهری باید فراتر از ابعاد فنی و اقتصادی حرکت کنند و بهطور جدی به ابعاد فرهنگی و اجتماعی توجه نمایند—چرا که تنها در این صورت است که میتوان به رشد و شکوفایی جوامع شهری کمک کرد و فضایی پایدار و همدلانه برای زندگی فراهم نمود.
منابع
موسوی، م. (۱۴۰۰). بررسی تأثیر فضاهای عمومی بر تعاملات اجتماعی در محلههای قدیمی تبریز. فصلنامه مطالعات شهری، ۱۲(۳)، ۴۵–۶۷٫
مرکز آمار ایران. (۱۴۰۲). سرشماری عمومی نفوس و مسکن.
سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری ایران. (۱۴۰۱). گزارش وضعیت بازار تبریز.
Lefebvre, H. (1991). The Production of Space. Blackwell.
Putnam, R. D. (2000). Bowling Alone: The Collapse and Revival of American Community. Simon & Schuster.
Bourdieu, P. (1977). Outline of a Theory of Practice. Cambridge University Press.
Jacobs, J. (1961). The Death and Life of Great American Cities. Random House.
Gehl, J. (2010). Cities for People. Island Press.
Scott, J. C. (1998). Seeing Like a State: How Certain Schemes to Improve the Human Condition Have Failed. Yale University Press.
Soja, E. W. (1989). Postmodern Geographies: The Reassertion of Space in Critical Social Theory. Verso.
Kaplan, S., & Kaplan, R. (1989). The Experience of Nature: A Psychological Perspective. Cambridge University Press.
Low, S. (2003). Behind the Gates: Life, Security, and the Pursuit of Happiness in Fortress America. Routledge.
World Health Organization (WHO). (2019). Healthy Cities: Promoting Health and Equity.
United Nations. (2015). Sustainable Development Goal 11: Make cities and human settlements inclusive, safe, resilient and sustainable.
Hajer, M., & Zonneveld, W. (2000). Spatial Planning in the Network Society. European Planning Studies, 8(3), 337–۳۵۵٫
UN-Habitat. (2022). World Cities Report: Envisaging the Future of Cities.
Portes, A., & Vickstrom, E. (2011). Diversity, Social Capital, and Integration. Annual Review of Sociology, 37, 385–۴۰۷٫
Habermas, J. (1989). The Structural Transformation of the Public Sphere. MIT Press.
Tuan, Y. F. (1977). Space and Place: The Perspective of Experience. University of Minnesota Press.
Lewicka, M. (2011). Place attachment: How far has it come in the last 40 years? Journal of Environmental Psychology, 31(3), 207–۲۳۰٫
فرهنگ و HSE شهری: خوانشی از پیوند تعاملات اجتماعی و پایداری زیست محیطی
تریبون تبریز: در قرن بیستویکم، شهرها دیگر تنها مراکز تجمع جمعیت یا موتورهای رشد اقتصادی نیستند؛ آنها اکوسیستمهای انسانی پیچیدهای هستند که در آنها سلامت، ایمنی و پایداری محیطی سه رکن اصلی چارچوب HSE بهطور عضوی با بافت فرهنگی و اجتماعی شهر در هم تنیدهاند.
لینک کوتاه : https://tribunetabriz.ir/?p=36338
- ارسال توسط : esarbaz
- 6 بازدید
- بدون دیدگاه

















