به گزارش تریبون تبریز، نامش عصمت است؛
سایهاش آشناست،
برای گربهای که زیر باران،
با چشمانی نیمهبسته و ترسخورده،
در انتظار دستی امن نشسته است،
برای سگی زخمی که در سرمای بامداد حاشیه شهر،
دلشان را تنها رد گامهای او گرم میکند.
عصمت، با اندامی نحیف
کفشهایی خاکخورده،
کیسهای پُر از عشق،
و قلبی پُر از خورشید،
هر صبح بیرون میزند،
برای نجات جانهایی که فراموش شدهاند.
نه به امید پاداشی،
نه با حمایت نهادی،
بلکه تنها به فرمان دل.
دلِ زنی که صدای سکوت را شنید،
و آغوشش را به جهان زخمخوردهٔ حیوانات گشود.
در روزگاری که مهربانی کمیاب شده،
اسمت چون چراغی کوچک، اما روشن،
در تبریز میدرخشد.
شاید کسی او را نشناسد،
اما هزاران چشمِ منتظر،
هر روز دعایش میکنند.
به قلم محمدعلیمرادی/ ۶ خرداد ۱۴۰۴/ تبریز