به گزارش تریبون تبریز هنرمندان و اصحاب فرهنگ و ادب استان طی رویداد ادبی هنری طوفان الاقصی و با حضور در شب شعر مبشرات همراهی خود با مظلومین غزه و بیزاری خویش از مستکبران و غاصبان حقوق و سرزمین مسلمین را در قالب طوفان واژهها و شعر ابراز داشتند.
در این آیین جمعی از شاعران جوان و پیشکسوت تبریز در تالار خاقانی گرد هم جمع شده و به قرائت اشعاری با محوریت غزه پرداختند.
امیر رستمی اولین شاعری بود که در این برنامه، شعر جدیدش را برای مردم غزه و فلسطین خواند:
هر کس که تکه ای به شرافت ملبس است
خانه خراب ماتم بیت المقدس است
غزه به خون تپیده به دست حرامیان
چیدن نداشت حاصل باغی که نارس است
صبرا صبور باش و شتیلا به هوش باش
تا کی سکوت، با که مدارا ؟ دگر بس است
موسی رسیده است به نیل ای جهانیان
در پیش رو شهادت و ایثار در پس است
خورشید غزه رو به غروب است ای فلک
در دست سایه ای که عبوس و مسدس است
هل من معین نمی شنوید ای حسینیان؟
اینجا چقدر کودکِ مظلومِ بی کس است
افتاده باز باغ فدک دست ناکسان
خاری به چشم مانده که در باغمان خس است
غزه عقاب زخمی محبوس در وطن
آری وطن برای شما همچو محبس است
آنکس که چشم بسته به دریای رنج و خون
بی شک که هم پیاله کفتار و کرکس است
ابوالفضل حمامی شاعر بعدی است که شعر تازه سرودهاش در مورد غزه را میخواند:
کیام من؟ روی لبهای دعاگویان چو آمینم
کیام؟ تعبیری از آیات «والزیتون و التین»م
چونان سنگ رهای از فلاخن سوی دژخیمان
اگر از دست مظلومان بیفتم سخت و سنگینم
کسی از اسم شب میپرسد و آرام میگویم
که نزدیک است صبح از سوی خورشیدی که میبینم
شبیه ذکر بسم الله رحمن رحیمم من
روایتهای فتحم، همچو کابوس شیاطینم
صدایم تا ابد در گوشتان تکثیر خواهد شد:
فلسطینم، فلسطینم، فلسطینم، فلسطینم
ابراهیم قبله ارباطان شاعر بعدی بود که با مردم مظلوم فلسطین همدردی کرد و شعرش را در این مراسم خواند:
فلسطین
تو سرزمین خدا فلسطین، تویی دیار وفا فلسطین
تو قبله ی ابتدا فلسطین، هلا فلسطین، هلا فلسطین
قسم به تین و قسم به زیتون، قسم به سنگ و به سرخی خون
قسم به وقت زوال صهیون، تویی دیار ندا، فلسطین
بگو به صهیون، به اهل خیبر، علم گرفته به دست حیدر
رسیده وقت ظفر برادر، بزن ظفر را صلا فلسطین
تو کوه عزت، تو شان و شوکت، تو سرزمین پر استقامت
تو غزه ی خون، تو قدس غیرت، پرندگی را هوا فلسطین
بری نبی را به عرش اعلا، زنی به غزه دلی به دریا
به قدس داری هوای سینا؛ خوشا فلسطین خوشا فلسطین
نوید حق است و آسمانی، رسد زمانی که می توانی
سرود فتح و ظفر بخوانی، چو بلبلان رها فلسطین
امیرحسین دوست زاده که این روزها، شعرهای بسیاری را برای فلسطین گفته است، در این مراسم هم سروده تازه خود را خواند:
بسم رب الحسین…..
لبت خاموش اگر ، اما هوای دم زدن دآری
که گویی با دل اندوهگین من سخن دآری
نمی دانم چه خواهی گفت ، از زخم گلوی تو….
ولی پیداست ، تو ناگفته ها با قلب من دآری….
نمی دانم چه خواهد کرد با اندوه تو عالم؟….
فراتر رفت از وسع جهان درد تو پندآری……
ولی چشمت پر از صبح است…
ای فرزند ابراهیم….
که در چشمآن غمگینت هزاران بت شکن دآری….
تویی آری… که در رگ هات خون قدس را داری….
تویی که ریشه در این خاک از عهد کهن دآری
فراتر بود سهم جانت از پیراهنت آری….
تویی که بر تن از گل های خونین پیرهن دآری…
تنت باغ گل سرخ است…. آیینت گل سرخ است
که در قنداق هم اندیشه ی پرپر شدن دآری….
علی اصغرِ من خواستم بوسه زنم اما…..
کجایت را؟…. گل سرخم نه سر داری نه تن داری…..
«وطن» را خواستند از تو بگیرند ای شهید من….
ولی، در قلب هر آزاده ای اینک «وطن» داری….
بسم رب الحسین
منم غزه برادر زخمی ام ، زخمی خنجر ها
ببین با من چه کرده خنجر آن نا برادر ها….
برادر جان بیا ، این بار با من باش تا با هم
به صوت حیدری مان برکنیم از جای خیبر ها…..
چه غم… وقتی جهان هر لحظه کل یوم عاشوراست….
به خون غلتید پیکر ها و گر بر نیزه شد سر ها
به خون غلتیدن ما جز رهایی چیز دیگر نیست
خوشآ این سان سر بسمل شدن دارند حنجر ها
منم غزه همان که کودکانش زیر آوارند……
منم غزه همان تشییع اکبر ها و اصغر ها…..
چه فرقی می کند شامی ،عراقی ، یا که ایرانی؟
چه فرقی می کند؟… وقتی یکی هستند باور ها…..
ندارد هیچ فرقی قلوه ی سنگ و خشاب پر
که ما با دست خالی بر می اندازیم لشکر ها….
همین در ها که بر ما بسته اند اهریمنان ، صبحی
به برق ذوالفقارش باز خواهد شد همین در ها
یقین او خواهد آمد او که عدل حیدری دارد
رهآ خواهند شد بر آسمان فوج کبوتر ها
به پیش پای او…. صبح اذان مسجد الاقصی…
جهان پر می شود از نغمه ی الله اکبر هآ……
بسم رب الحسین…..
لبت خاموش اگر ، اما هوای دم زدن دآری
که گویی با دل اندوهگین من سخن دآری
نمی دانم چه خواهی گفت ، از زخم گلوی تو….
ولی پیداست ، تو ناگفته ها با قلب من دآری….
نمی دانم چه خواهد کرد با اندوه تو عالم؟….
فراتر رفت از وسع جهان درد تو پندآری……
ولی چشمت پر از صبح است…
ای فرزند ابراهیم….
که در چشمآن غمگینت هزاران بت شکن دآری….
تویی آری… که در رگ هات خون قدس را داری….
تویی که ریشه در این خاک از عهد کهن دآری
فراتر بود سهم جانت از پیراهنت آری….
تویی که بر تن از گل های خونین پیرهن دآری…
تنت باغ گل سرخ است…. آیینت گل سرخ است
که در قنداق هم اندیشه ی پرپر شدن دآری….
علی اصغرِ من خواستم بوسه زنم اما…..
کجایت را؟…. گل سرخم نه سر داری نه تن داری…..
«وطن» را خواستند از تو بگیرند ای شهید من….
ولی، در قلب هر آزاده ای اینک «وطن» داری….
****
دست هایت را در نابلس
پاهایت را در شجاعیه
پیشانی ات را در غزه
چشم هایت را در رام الله می بوسم
تو فلسطینی
پاره پاره
قطعه قطعه
تکه تکه
اما حالا دیگر تو ، رهایی را به همه جا کشانده ای
طوفانی که بود حالا تو را به دور ترین نقطه ی جهان برده است
دیگر کسی نمی تواند تو را نبیند
محبوب من
می بوسمت
و تکه هایت را به خاک می سپارم
دست هایت سرواند
پاهایت سدر
چشم هایت زیتون
گیسوانت بید مجنون
اما قلبت را
قلبت را در مسجد الاقصی می بوسم
و به خاک می سپارم
از قلب عاشق انار می روید
و دمی که انآر برسد
می تپی
و می آموزی که فلسطین تنها وطن نیست
که زندگی است
که طریق است
عشق است……
و سرخِ سرخ می گویی
که تکه های عاشقان به خاک باز نمی گردد
شبی بآرآن آن ها را می برد……
تا روزی که باز آیند…..
و آنقدر ببارند
تا گل های سرخ حکومتی تشکیل دهند
و کودکان درخت بکارند
و تا پیرمردی شوند درخت ها را نگاه کنند
بی آن که کسی درخت را
شاخه ها را
و ریشه ها را از آنان بگیرد
گیسو به بوی انآر آغشته ی من
ما به فلسطین نمی آییم ،
باز می گردیم……
و شعر از سینه ی مان جاری می شود……
فلسطین……
تو نیز مرا خواهی بوسید
وقتی بر تن
پیراهنی
جز گل سرخ نداشته باشم……
و قلبم را به آغوش خواهی کشید
تا دمی که با انار ها برسم
و شهادت سینه به سینه در تو ادامه خواهد یافت
و هر کسی زین پس خواست بگوید من آزاده ام نام تو را خواهد برد
و خواهد گفت از اهالی توست
و تو آنقدر سرخ خواهی تپید
تا صبح از راه برسد
محمد شکریفرد هم در وصف این روزهای غزه و مظلومیت مردمانش خواند:
سر بریده، تن پاره، پاره _کرب و بلا_
لبان سوخته ی شیرخواره _کرب و بلا_
دوباره ظلم، دوباره ستم، دوباره نفاق
دوباره فتنه ی صهیون، دوباره کرب و بلا
یزیدیان زمانه به غارت آمده اند
و چشم های جهان در نظاره _کرب و بلا_
برای کشتن حق باز هم قسم شده اند
سران غاصب دارالاماره _کرب و بلا_
به دست حرمله های زمانه تازه شده است
دوباره مرثیه ی گوشواره _ کرب و بلا_
چرا به روضه زبان وا کنم؟! همه دیدیم
که خود به پا شده در این هزاره کرب و بلا
خیام سوخت؛ ولی شیخ همچنان مانده است
به فکر خوب و بد استخاره _کرب و بلا_
به لطف پنج تن اما شکسته است امروز
سکوت مردم هر پنج قاره_کرب و بلا_
لباس رزم بیاور که وقت شعر گذشت
مرا به غزه ببر _کارزارِ کرب و بلا_
قسم به نور که روزی بلند خواهد شد
نوای یا علی از هر مناره _کرب و بلا_
قربان زارعی “ادیب” شاعر بعدی بود که در این مراسم شعرش را خواند:
قدس ازبند رها می شود ان شاءالله
مملو ازشور و نوا میشود ان شاءالله
می رسد سلطهء بیگانه به اتمام اینجا
غرق در صلح و صفا میشود ان شاءالله
تاابد نام فلسطین به جهان می ماند
غاصب رذل فنا میشود ان شاءالله
این تن زخمی اسلام که خونش جاریست
با دم پاک دوا میشود انشالله
کوه هم باشد اگر مذبله اسرائیل
با دو تا پتک زجا میشود انشالله
طعمهء آتش ما میشود این خرمن خار
زود دودش به هوا میشود انشالله
عاقبت سربگشاید سرطان بد خیم
از تن قدس جدا میشود ان شاءالله