به گزارش تریبون تبریز، توفیق وحیدی آذر نوشت: ماجرای من و او یک دوستی بود که تکرار آن ناممکن است ، بهار را با ماشین من می زدیم به عینالی و ونیار و جاده اهر و تابستان را برای “دم قارپیزی” و “لاله بامادوری” و “لاله بیبری” می رفتیم سر بستان !
گلمیشم اوتاقینا ، اویادام سنی !
قارا گیله ، اویادام سنی!
نه گوزل خلق ائیله ییب ، یارادان سنی!
قارا گیله ، یارادان سنی!
من دانشجویش شده بودم و این دوران دانشجویی چقدر زیاد و چقدر کوتاه شده بود !
ارسطو ارمغانی را می شناختم ، دوستش بودم و باز نمی دانستم او کیست! من دانشجو بودم و او استاد کلاس ما شده بود ، اما مات و مبهوت در برابر بزرگ منشی او مانده بودم ، چرا این گونه بود ، مگر می توان انسان این زمانه بود و این همه عمیق !؟ شرافت انسانی و خصایص والایش از او انسانی بی همتا ساخته بود ! تحصیل کرده دانشگاه تبریز و امپریال کالج انگلستان بود ، با سواد و دانشی بی همتا در کنار هوشی سرشار!
وقتی از ریاضیات می گفت، وقتی از استاتیک و دینامیک و مقاومت مصالح صحبت می کرد ، می توانست آن را به سادگی به زندگی انسانی هم متصل کند ، ایستایی انسان در مقابل فشار ، حرکت صحیح در زمان بارگذاری ها و مقاومت در تنش های زندگی و خستگی روح و جسم ! وقتی منحنی ها را در معادلات دیفرانسیل بحث می نمود در نمودار ها زندگی انسان را و حوادث و وقایع زندگی را در معادله داخل می کرد!
گویی از دنیای پول و قدرت و مقام بی خبر مانده بود و اطلاعی از آن نداشت! موسیقی را به مدد پدرش استاد جعفر ارمغانی می شناخت ، اقبال آذر برای قبولی اش در دانشگاه آواز خوانده بود و ….او گنجینه و آرشیوی کامل از موسیقی اصیل و برنامه های گل ها و …. را همراه با کتابخانه اش داشت !
گلمیشم اوتاقینا ، اویادام سنی !
قارا گیله ، اویادام سنی!
از ترانه های ترکی بود که پدرش آن را اجرا کرده بود و او آن را بسیار دوست می داشت ، یک شب در نمایشگاه بین المللی به افتخارش آن را نواختند، شب به آرامی خوابیده بود، گویی قرار است با این استراحت با نشاط از خواب بیدار شود و دوباره با زبان شاد و طنزش صحبت و شاید درس بگوید ! اما پلک ها در چشمان پر فروغش بسته ماندند و با رفتنش درب گنجینه ای بس گرانبها بسته شد و او عاشقی سوخته بود که همیشه عاشق ماند و دلش سرد نشد ………. و من که با زمزمه
گلمیشم اوتاقینا ، اویادام سنی !
قارا گیله ، اویادام سنی! به بالینش در بیمارستان رفته بودم ! با چشمان اشک آلود و ناتوان از بیدار کردنش بازگشتم !
روز ۱۳ شهریورماه ۱۴۰۳ دکتر ارسطو ارمغانی استاد دانشکده فنی دانشگاه تبریز ، چشم از جهان فرو بست.