به گزارش تریبون تبریز ، انگار همین دیروز بود که تلفناش را از جا داشتم میکَندم تا بتوانم تائید خبر را از زبان خودش بگیرم! چند دفعهای زنگ زدم، یکهو گوشی را برداشت؛ یادم است دور و اطرافاش همهمه خیلی زیادی بود، سردار خرّم، شما استاندار شدید؟ با صدای بلندی گفت: اگر خدا بخواهد! انشاالله که لایق باشم.
همین یک مکالمه کوتاه برای من کافی بود تا خبر اول را بزنیم، “خرّم، استاندار آذربایجانشرقی” شد. البته آقای خرّم، قبل از اینکه استاندارمان باشد، سردار خرّممان بود! فرمانده قشنگترین لشکر عاشورا! از همان روزی که به عنوان فرمانده وارد تبریز شد، من هم خبرنگار بودم؛ کلی جایزه از دستاش گرفتم! با کلی تذکر و کلی توصیه! مثلا تا سرو کله من را میدید میگفت: خوب مینویسی، همهاش را میخوانم! از اقتصاد هم بنویس، از موفقیت زنان استان هم خیلی بنویس.
یادش بخیر، هنوز به عنوان فرمانده به استان نیامده بود، همه میگفتند قرار است یک فرمانده خیلی سختگیر بیاید که اصلا با رسانهها هم ارتباط خوبی ندارد! آن موقع تَهِ دلم گفتم وای، پس کلاهمان پس معرکهاس.
اما اصلا اینطور نبود؛ آنقدر رسانهای بود که گاهی وسط راهپیماییها که میدید خبرنگار و عکاسها گوشهای دست از پا درازتر نشستهاند، خودش جلوتر میآمد و بهمان میگفت چه کسی شما را اذیت کرده؟ یادتان باشد تک به تک شماها خط قرمز من هستید.
بعدها همین رویه را در زمان استانداری خود هم پیشه کرد؛ همان اول گروه رسانهای خودش را از میان خبرنگارهای خودمون انتخاب کرد؛ راویان پیشرفت راه انداخت و هر هفته به یک واحد پرافتخار استان میرفتیم و حالمان خوب میشد.
مرحوم عابدین خرم؛ استاندار آذربایجان شرقی
خودش هم هر روز هفته سر یک پروژه میرفت! هر چه توان داشت را گذاشت بر سر احیای واحدهای تعطیل شده تولیدی! کشورهای اوراسیا را آورد به تبریز! یکجوری که هر ماه یکی از آن کشورها را در تبریز میزبانی میکردیم.
دیروز که خبر درگذشت او رسانهای شد، حقیقتا کلمه به کلمه نوشتن از او با فعل گذشته سختترین کار ممکن شد برایم! آخر هنوز که هنوز است وُیس آخرین مصاحبهاش در گوشیام مانده است! حال چطور میتوان از واژه یادش بخیر و خدابیامرز برایش استفاده کنیم؟
این چند سال گذشته را مرور میکنم، روز معارفه آقای خرّم! آن لحظه تلخ در شیرینترین لحظهاش! بعدش هم آن دل بزرگی که داشت و آن فرد خاطی را سریع بخشید و هیچ گلهای از او نداشت.
یا آن گفتوگوهای خودمانیاش با بچههای خبرنگار را! زمانی که نشست خبری تمام میشد و میگفت حالا میکروفونها را ببندید تا کمی درد و دل کنیم.
مگر میشود خاطرههایی که با طنز از دوران جنگ و فرماندهان بزرگ جنگ و اسارات خودش برایمان تعریف میکرد را فراموش کنیم؟
همه اینها را مینویسم تا بماند به یادگار از سردار استاندارمان و بگویم ما فراموشتان نمیکنیم آقای خرّم؛ ما دیدیم همه کارهایتان را، ما به وجودتان افتخار کردیم و خواهیم کرد.
عزیزی را از دست دادیم که خیلی برای کشور و استانمان زحمت کشیده است! ما عزیزی را از دست دادیم که خیلی هوای مردم و خبرنگارهایش را داشت و به قول خودش رفقای مَشتی هم بودیم؛ برای همین ما خبرنگارها امروز قرار است ادای دین در حق رفیقمان کنیم و آخرین خبرتان را هم مَشتیوار و رفاقتی برایتان بنویسم.
ما فراموش نمیکنیم که با آن ریهای که نصفاش را در هشت سال دفاع مقدس از دست داده بودی، چطور برای پیشرفت استان ، در سرما و گرما نفس و صدایت را بر سر کمکاران بلند کردی.
ما فراموش نمیکنیم که چطور آن فرد خاطی را در روز معارفهات بخشیدی و کاری به کارش نداشتی! ما اینگونه بزرگواریهایت را از یاد نخواهیم برد.
ما فراموش نمیکنیم که فردای شیمی درمانیتان رفتید سر یک کارخانه تولیدی تعطیل شده و دستور دادی این کارخانه تا ماه آینده باید احیا شود و احیا هم شد.
ما فراموش نمیکنیم که هر برنامهای داشتید را لغو میکردید تا در برنامه مرتبط با اصحاب رسانه حضور داشته باشید!
ما حتی آن جمله معروفتان در جمع مراسمات مربوط به خبرنگاران را هم فراموش نمیکنیم که میگفتید “امروز عروسی خود لوتی است”.
پانزدهمین استاندار آذربایجانشرقی ما و شما خاطرات تلخ و شیرین زیادی از استان با هم داریم و از این به بعد هر افتتاح و افتخاری که برای استان بیاید، از عمق وجود جایتان را خالی خواهیم کرد و یادتان را در قلبمان گرم نگه خواهیم داشت، این را مطمئن باشید.
آقای خرّم، ما رفقای مشتی شما دلمان برایتان خیلی تنگ خواهد شد.