به گزارش تریبون تبریز، این زخمهای تکراری را از کجا میخوریم که در هر دفعهاش برمیگردیم و جز همدیگر کسی برای همدردی نداریم؟
۴۸ ساعت است که رخت عزا به قامت همه ایران پوشیده شده است، ۴۸ ساعت است که قلممان دارد از غم مینویسد، عکسهایمان رنگ سیاهی گرفته است، ۴۸ ساعت است که اندوه تا شاهرگ حیاتیمان رسیده است و ۴۸ ساعت است که فکر همهمان مانده به جمله “احتمالا امیرعلی افضلی پسر بچه ۶ ساله” ، ۴۸ ساعت است که رنگ صورتی دیگر برای ما صورتی نیست، سیاهِ سیاه است و گوشوارههای قلبی دیگر نماد عشق نیستند، بلکه نماد دختربچه کاپشن صورتی هستند که یا اسماش زهرا ممتهن است و یا ریحانه سلطانی، آن هم دو ساله!
ما چند روزی است که غرق در غم و اندوهیم! راستش را بخواهید این قضیه از ۴ سال پیش شروع شد که غم خیمه کرد، بر وجودمان! خوب بشو هم نیست؛ آخر نقش اول قصهمان رفت و ما ماندیم تنها.
حضور کودکان صورتی پوش تبریز به یاد شهیده ریحانه سلطانینژاد دختر کرمانی با کاپشن صورتی با گشوارههای قلبی در راهپیمایی
هیچ کسی نمیتواند نقش او را بازی کند او پایان همه بغضها، دردها و رنجها بود، او “قاف الف سین میم” ما بود.
چهار سال است که حتی نمیتوانیم اسم او را درست و حسابی به زبان بیاوریم، آخر معرکه میشود و غائله به پا میشود، آن هم جهانی.
ندیدی همین ۴۸ ساعت پیش، ریحانه بود یا زهرا! احتمالا امیرعلی بود گفت “قاف الف سین میم” و کشتناش! اینجا اسماش هم جگر در میآورد.
جان عزیزتان میبینید چطور از اسم چهار حرفی هم میترسند که اینطور افتادند به جان عاشقان کوچک و بزرگاش!
جمعه است، جمعهای که همه سیاه پوشیدهاند تا بیاییند وسط میدان و این سکوت غمبار را فریاد بزنند و بگویند دیدید در دومین انفجار بیشترین کشته را دادیم؟ یادتان رفته بود که مردم ما اهل فرار نیستند؟ یادتان رفته که آنها دور نمیشوند بلکه به محل آن صدای مهیب میروند تا غرق شوند در جوی خون!
احمقها چقدر حقیرید که حرف فرماندهمان یادتان رفته است! مگر “قاف الف سین میم مان” نگفته است که ما ملت امام حسینایم؟ ما ملت شهادتایم؟ ما را از چه میترسانید؟
اینجا تبریز است، کیلومترها دورتر از کرمان؛ ۴۸ ساعت است که تبریزیها نمیخندند، شاید ۹۰ درصد همینهایی که در هوای سرد استخوانسوز تبریز میگویند “جان سنه قربان کرمانیم”، فریاد میزنند :لای لای هموطنیم لای لای” اصلا تا حالا کرمان را ندیدهاند.
همه سیاه پوشیدهاند اما من کاپشن صورتیام را پوشیدهام برای تو ریحانه یا زهرای دو ساله؛ آن گوشوارههای قلبیام را هم انداختهام برای شما دو سالهها، به یاد شما.
به راه بهشت فکر میکنم مدتی است خیلی شلوغ است از کودکان! مثلا الآن امیرحسین افضلی ۸ ساله دست تو دست مهدی سلطانی ۶ ساله داده و احتمالا با امیرعلی دارند بازی میکنند!
کاپشن صورتی ریحانه یا زهرا هم تو بهشت قشنگ است، از آن صورتی دخترپسند و فرشتهپسند! آخر صورتی نماد همه دخترهاست و دو ساله و شصت ساله نمیشناسد، همهمان دوستاش داریم. مطمئنم رنگ مورد علاقه فرشتهها هم است.
مطمئنم همگی با بچههای غزه دارند هر چه شیطنت در چنتهشان هست را رونمایی میکنند در جهانی که قرار نیست دیگر پایان بپذیرد.
چقدر امروز در این جمع صورتی میبینم، دختران صورتی چرا به گزارش من خط میدهید؛ آخر قرار بود این نوشته سیاهِ سیاه باشد، چرا صورتیاش کردید؟ انگار که قرار است صورتی رمز ما باشد از این به بعد! رمز ما دخترها.
من از امروز به بعد به رنگ صورتی همچون اسم رمز “قاف الف سین میم” باور دارم. یقین دارم که از این به بعد دنیای صورتی یک دختر هیچ وقت بوی کهنگی نخواهد داد. مثل زهرا یا ریحانه دوساله که با دنیای صورتیشان گفتند “قاف الف سین میم” و صورتی کشته شدند.
مثل همین هوای بارانی و سرد تبریز که صورتی آمدهایم تا گوش فلک را صورتیوار کَر کنیم.
حضور دختران صورتی پوش تبریزی به یاد شهیده ریحانه صورتی پوشش ۲ ساله کرمانی
حضور کودکان صورتی پوش تبریز به یاد شهیده ریحانه سلطانینژاد دختر کرمانی با کاپشن صورتی با گشواره های قلبی در راهپیمایی
من اینجا زنانی پخته و پرصلابتی را میبینم که پرت شده بودند در دنیای صورتی خود و میگفتند لای لای ریحانهام، زهرام، امیرعلیام و … بالام لای لای.
من امروز خبرنگار نیستم، از من نخواهید راست راست تو چشم عزادار مردمام نگاه کنم و از حسشان بپرسم! چون باید مثل دشمن کور بود و ندید این اندوه رسوب شده را!
گاهی باید زبان بست و نگاه کرد حتی اگر خبرنگار باشی؛ شما فقط این را از تبریزیها در یاد داشته باشید که همه آمدند، در هوای سرد و با پهنای جان اشک ریختند و صورتی حمایت کردند.