به گزارش تریبون تبریز، سراغ شهدای امروزمان می روم؛ شهدایی که در سایه شعارزدگی های لوس آزادی و روشنفکری، در جنون زدگی قدرت و آفت زدگی صلح جهانی، در ۱۲ روز نثار میهن کردیم.
ملتی گرد مزار ها راه می روند؛ بلاتکلیف اند و محزون. سرمای پاییز به جانشان رخنه کرده. چای سرو می شود. داغ دل اوج می گیرد. اشک بر صورت های یخ زده می لغزد…اشک می ریزم. به یاد روز های تاریک پایان بهار می افتم. خانواده های شهدا را بر سر مزار ها می بینم. اشک می ریزند. به یاد خاطرات بهاری عزیزانشان می افتند…نه انگار که ماه ها گذشته. انگار خاک شهیدان، سردی نمی آورد بلکه آتش دل و ایمان را افروخته تر می کند.
خاک در گوشه ای دریده شده. پیرمردی بر سر مزار بی آنکه اشکی بریزد، انگار به خوف خاکی که حسین را به دل فرو می کشد، فکر می کند…شهید محمدحسین شهریاری را… چند نفری گرد مزار جمع شده اند و به تاریک چاله تکراری روزگار خیره اند که چطور بهشتیان را هم به همین تاریکخانه ها می سپاریم. قرآن در گوشه ای زمزمه می شود.
آن سوی وادی رحمت، شهید بر شانه ها سوار است. نماز خوانده شده و حالا وداع آخر است. همه اشک می ریزند انگار شهید، مهر و محبتش را به جان همه شان دمیده است. صد ها نفر، حسین گویان، شهید را گرد میدان گردانده و حیدر گویان، او را به سمت مزار می برند.همه یک صدا این گل پرپر را هدیه به رهبر انقلاب می کنند.
ایستاده گوشه دیواری، سیل مردم را تماشا می کنم؛ موج روان مشکی پوشی که به سمت مزار جریان دارد. ذکر «یا حسین» از زبان ها نمی افتد. مارش می نوازند. فیلم می گیرند. تابوت پرچم پوش وارد گلزار می شود. شهید را می آورند. زمان، از غم ملت شرم می کند و همه چیز تند تر می شود ولی در سایه پرچم و عرق وطن، خنکای باد هم به فرمان «شهریاری عشق» میوزد انگار…
شهید لبخند به لب ، چشمانش اشتیاق شهادت را تداعی می کنند که بر تمام عکس هایش که بر ستون های گلزار و در دست ها می چرخد، به چشم می آید. . نوحه می خوانند. مردم مزار شهدا را نوازش می کنند و به سمت شهدای جنگ دوازده روزه می روند. گذرگاه تاریخ وطن است اینجا… از میان مزار های خاک و رنگ گرفته می گذرم. از دفاع مقدس عبور می کنم و جوانان غیور را می ستایم تا به جنگ تحمیلی اخیر برسم.. در میان راه، مدافعان حرم با نگاهشان از حضور با ایمان و پر مهر مردم، استقبال می کنند.
خاک پرچم ها را بروبید. سنگ را آب و جارو کنید، چشم رفقا به جمال شهید روشن شد؛ شهید محمدحسین شهریاری، فرزند غیور تبریز که ایمان در چشمانش میدرخشید و عشق به وطن در رگهایش میجوشید، به خاک سپرده شد.
شهیدی که از همان روزهای جوانی، دل در گرو آرمان های انقلاب داشت، جوانی آرام و مؤمن بود که به جای هیاهوی دنیا، صدای اذان و طنین دعاهای مسجد را برگزید و امروز در ندای همان صدا ها رهسپار دنیای دیگری شد.
نوشته بودند، در کوچهپسکوچههای شهر، نامش با لبخند و مهربانی گره خورده بود. همیشه اهل مسجد و نماز جماعت بود و به فکر رونق مساجد و جذب جوانان بود. به عقیده ام «ابراهیم هادی» وار عمل می کرد. در میان جوانان پایگاه، نه فقط فرماندهای وظیفهشناس، که برادری صمیمی و دلسوز بود؛ کسی که هر گام اش رنگ خدمت داشت و هر سخنش بوی ایمان میداد.
وقتی آتش تجاوز دشمن، خاک وطن را دامن گیر کرد، محمدحسین شهریاری بیدرنگ خود را سپر بلا ساخت؛ قامتش در برابر گلوله ایستاد اما دلش آرام بود… نفس مطمئنه ای که از ثار الله آموخته بود. میدانست راهی را میرود که پیش از او، بزرگ مردان و وطن پرستان بسیاری رفتهاند.
در غروب چهل روز مقاومت در برابر جراحات جنگ، سر آخر پرنده آزادگی اش از قفس تن پر کشید، از آسمان تبریز گذشت و به پروردگار پیوست. پیکر مطهرش، بر دوش مردم عاشق، در اولین روز آبان ماه در میان اشک و دعا تشییع شد؛ همان مردمی که برای حفظ امید و آسایششان جنگید.
شهید محمدحسین شهریاری، شهریار دلها بود؛ نماد نسلی که هنوز ایمان را زنده نگه داشته اند و با خون خویش، درخت وطن و انقلاب را آبیاری میکنند.